-
[ بدون عنوان ]
31 شهریور 1392 16:25
کلمات هم بازیچه من و تو شده اند! "من براى تو مینویسم" اما تو براى او میخوانى...
-
[ بدون عنوان ]
31 شهریور 1392 16:23
در خیال دیگرى میرفتى؛و من چه عاشقانه کاسه آب پشتت میریزم...
-
[ بدون عنوان ]
31 شهریور 1392 16:15
مانند هیزم هاى مصنوعى شومینه "میسوزم" و پایان ندارد این درد من!
-
[ بدون عنوان ]
31 شهریور 1392 15:43
چشمانم را به نابینایى میفروشم،تا کسى را که دوست دارم با کس دیگر نبینم
-
[ بدون عنوان ]
31 شهریور 1392 15:38
حالم حال گرگى است که خداوند توبه اش را پذیرفته ولى مردم میگویند: توبه گرگ مرگ است!
-
[ بدون عنوان ]
31 شهریور 1392 15:34
دل بسته ام به پاییز، شاید از سر مهر بیایى!
-
[ بدون عنوان ]
31 شهریور 1392 15:30
دلم میخواهد؛وقتى به دستانت مینگرى،جاى خالیه "دستانم را به یادآورى!
-
[ بدون عنوان ]
30 شهریور 1392 12:21
من با کناریت کنار نمى آیم! کنار میروم...
-
[ بدون عنوان ]
30 شهریور 1392 12:14
موهایش سفید شد؛ کودکى که یواشکى دفتر خاطراتم را خوانده بود...
-
[ بدون عنوان ]
30 شهریور 1392 12:03
دارد پاییز میرسد... انار نیستم که برسم به دست هاى تو! برگم! پر از اصطراب افتادن!!!
-
[ بدون عنوان ]
29 شهریور 1392 14:22
دیگر هیچ مزه اى دلچسب نخواهد بود... من تمام حس چشایى ام را روى لبانت جا گذاشتم.
-
[ بدون عنوان ]
29 شهریور 1392 14:15
تمام پیاده روهاى جهان اگر گذرنامه بخواهند، "چشمان" تو را نشان میدهم!
-
[ بدون عنوان ]
29 شهریور 1392 00:03
دوست داشتن به تعداد گفتن نیست! حسى است که باید بى کلام هم لمس شود...
-
[ بدون عنوان ]
28 شهریور 1392 17:27
هیزم نبودم... ولى سوختم در زمستان "نبودنش"
-
[ بدون عنوان ]
28 شهریور 1392 17:24
قحطى همدم آمده است؛ من به تابلوهاى خوش آمد گویى خیابان ها هم دلخوشم...
-
[ بدون عنوان ]
28 شهریور 1392 17:21
از اینکه به اتاقم بیایى و در را باز کنى هراسى ندارم فقط قبل از آمدنت تماس بگیر شاید کمى پیر شده باشم...
-
[ بدون عنوان ]
28 شهریور 1392 17:18
دلم به حال "ما" میسوزد که "من و تو" خیلى وقت است تنهایش گذاشتیم.
-
[ بدون عنوان ]
28 شهریور 1392 17:16
دراز میکشم خیره میشوم به سقف اشکهایم میچکند سر میخورند و میروند به جایى که تو همیشه مى بوسیدى...
-
[ بدون عنوان ]
28 شهریور 1392 17:14
مرا کجا صدقه کرده اى که هروز بلاى بى تو نبودن سرم مى آید؟
-
[ بدون عنوان ]
28 شهریور 1392 17:12
نبودت چه فصلى از سال است که روزها و شب ها انقد طولانى شده؟
-
[ بدون عنوان ]
28 شهریور 1392 17:06
مى گویند خوش به حالت! از روزى که رفته خم به ابرو نیاوردى... اما بعضى ها نمیدانند که بعضى از دردها کمر خم میکنند نه ابرو.
-
[ بدون عنوان ]
28 شهریور 1392 17:01
فکر تخریب من نباش! به آخر که رسیدى دست تکان بده خودم فرو میریزم...
-
[ بدون عنوان ]
28 شهریور 1392 16:58
میخواهم روزى را ببینم که خدا هم عاشق شود... وقتى به معشوقه اش نرسد چه حالى دارد؟
-
[ بدون عنوان ]
28 شهریور 1392 16:54
کسى که میگفت بدون تو نفسم نمیکشم، حالا در آغوش دیگرى نفس نفس میزند.
-
[ بدون عنوان ]
28 شهریور 1392 16:47
نقش درخت خشک را بازى میکنم،نمیدانم باید چشم انتظار بهار باشم یا هیزم شکن؟
-
[ بدون عنوان ]
28 شهریور 1392 16:39
مسافر بى بدرقه من! اینقد بى صدا رفتى که از وداع جا ماندم،باز به غیرت چشمانم که آبى پشت سرت ریختند.
-
[ بدون عنوان ]
28 شهریور 1392 16:36
گاهى سر میچرخانم و به گذشته نگاه میکنم... چقدر خستگى پشت سرم جا مانده!
-
[ بدون عنوان ]
28 شهریور 1392 16:33
زورم به تو نمیرسد! به جاده التماس میکنم! برگرد...
-
[ بدون عنوان ]
28 شهریور 1392 16:31
میخواهم یادت را طلاق ولى چکار کنم که از عهده مهریه سنگین خاطراتت بر نمى آیم
-
[ بدون عنوان ]
28 شهریور 1392 16:28
مى نویسم! نه براى تو بلکه براى قلب شکسته خودم