آغوش پنهان
آغوش پنهان

آغوش پنهان

دیگر هیچ مزه اى دلچسب نخواهد بود... من تمام حس چشایى ام را روى لبانت جا گذاشتم.

تمام پیاده روهاى جهان اگر گذرنامه بخواهند، "چشمان" تو را نشان میدهم!

دوست داشتن به تعداد گفتن نیست! حسى است که باید بى کلام هم لمس شود...

هیزم نبودم... ولى سوختم در زمستان "نبودنش"

قحطى همدم آمده است؛ من به تابلوهاى خوش آمد گویى خیابان ها هم دلخوشم...