آغوش پنهان
آغوش پنهان

آغوش پنهان

مسافر بى بدرقه من! اینقد بى صدا رفتى که از وداع جا ماندم،باز به غیرت چشمانم که آبى پشت سرت ریختند.

گاهى سر میچرخانم و به گذشته نگاه میکنم... چقدر خستگى پشت سرم جا مانده!

زورم به تو نمیرسد! به جاده التماس میکنم! برگرد...

میخواهم یادت را طلاق ولى چکار کنم که از عهده مهریه سنگین خاطراتت بر نمى آیم

مى نویسم! نه براى تو بلکه براى قلب شکسته خودم